توجه توجه!
پست بالا به دلیل باز بودن دو صفحه میز کار بلاگفا با وبلاگ سلام قاطی شد!لطفا همین جا بکامنتید.
سه شنبه وقتی خبرش رسید،بهت و بغض تمام وجودم رو پر کرد.اما اشک نشد.خیلی وقته که از مرگ آدما ناراحت نمیشم.
چهارشنبه شب اول قبرش بود،خیلی ترسیده بودم.ترسیده بودم و دلم به حالش میسوخت که چه جوری میخواد این شب رو بگذرونه،با خودم میگفتم اون که تو عمرش حتی یه بار هم نماز نخوند،اون که تمام عمرش تو گناه غلت میزد،چه جوری میخواد این شب رو بگذرونه؟براش نماز خوندم،زیارت عاشورا خوندم،مسیج سند تو آل کردم که براش فاتحه بفرستن،میدونستم خیلی گناه کاره و نیازمند ماست.
این دونستن جاهلانه من تا 5 شنبه صبح بیشتر طول نکشید...
5 شنبه وقتی پام رو تو خونشون گذاشتم،لحظه به لحظه به بهت و بغض و حیرتم اضافه میشد ،بلوایی به پا شده بود،مامان بزرگ تکه کاغذایی دستش گرفته بود و به هر کی میرسید نشون میداد و میگفت:بخونید ببینید نوۀ من چی بوده و چقدر اذیتش کردن! تا لب باز کردم و خواستم تسلیت بگم،عمه سرم داد کشید و گفت: نگی بچۀ من مرده ها! زنده اس تو هم اومدی عروسیش،خواهر که نداره،تو باید مجلسش رو گرم کنی!
بهت و بغض من هنوز اشک نشده بود،خیلی وقته که از مرگ آدما ناراحت نمیشم.
کاغذا رو از مامان بزرگ گرفتم و شروع کردم خوندن،لحظه به لحظه متعجب تر میشدم،باورش سخت بود،همۀ شعرهاش در مدح و ثنای امام حسین و حضرت قائم بود! تو یادداشتهای روزانه اش نوشته بود که کسی درکم نمیکنه و خانواده ام سطح فکری پایینی دارن و دلم نمیخواد باهاشون باشم.از روزایی نوشته بود که تو گناه و بدبختی دست و پا میزد،همه رو نوشته بود...یه جمله قصار هم بود:
آنهایی که درکم کردند،ترکم کردند و آنهایی که ترکم کردند،درکم کردند!
توی شعرا آورده بود که تمام تلخی ها و سختیهای دنیا رو تحمل میکنه به امید شیرینی مرگ!
عجیب بود...خیلی عجیب....
بغض و بهت من هنوز اشک نشده،خیلی وقته برای مرگ آدما ناراحت نمیشم...
یکی از دوستاش که مداحه،فایل صوتی ای رو به دستمون میرسونه و میگه : عاشورا من مشهد بودم که باهام تماس میگیره و صداش ظبط میشه.ما هم شروع میکنیم به نظرات کارشناسی دادن و بحث سر اینکه صداش چه جوری ضبط شده،یکی میگه از قصد ظبط کرده،یکی میگه رکوردر موبایلش روشن بوده،مامان بزرگ اما میگه:حرف بیخودی نزنید،اینا همش کار خداس تا ما رو به خودمون بیاره!
صداش بلوتوث میشه حالا هر کی رو که ببینی یه گوشه ای نشسته و با صدای هادی آروم آروم اشک میریزه.
بهت و بغض من اما،هنوز اشک نشده.خیلی وقته که از مرگ آدما ناراحت نمیشم...
صدای لوطی و با معرفتش توی گوشم طنین میندازه،داره از حرفایی که امام حسین بهش زده برای دوستش تعریف میکنه: گفتم آقا ازم راضی باش،گفت:این حرفا رو نزن جوون! گفت:بگو عهد کردم،گفتم: به خدا قسم تا وقتی زنده ام نمیذارم نور وجودت خاموش بشه..... مو به بدنم راست میشه!
میگفت که تو هم تو مشهد به آقا بگو رومو زمین نندازه،بگو حاجت دارم،بگو این جوون جز مردونگی کاری نکرده،بگو حاجتم رو بده...
بغض و بهت من هنوز اشک نشده،خیلی وقته برای مرگ آدما ناراحت نمیشم...
همین دوستش میگفت،شبا تا دیر وقت حسینیه میموند و از ته دل و با خلوص تمام اشک میریخت،همون شبایی که میگفتن رفته مواد مصرف کنه،واسه همینه که خونه نیومده!
حالا که رفته،همه یکی یکی یادشون میاد،که بهشون چی گفته،یکی میگه قسم خورده بود که من نماز میخونم اما نمیخوام کسی ببینه! اون یکی میگفت چقدر بهتون گفتم اون شب زیر بارون توی حیاط داشت نماز شب میخوند و شما باور نکردید...عمه میگه: چند وقت بود شبا تو چال مکانیکی اش میخوابید میگفت میخوام عادت کنم،اما ما میگفتیم دیوونه است!
بعد از ظهر توی مجلس ختم،داشتم از مردم پذیرایی میکردم که عکسش رو توی همون کت شلوار سبز همیشگی اش دیدم،کراوات هم زده بود!یادم افتاد عاشق شده بود و نذاشتن ازدواج کنه گفتن دیوونه است،یکی دیگه رو هم بدبخت میکنه!
بعد از سه روز بهت و حیرت،بالاخره بغضم اشک میشه،خیلی وقته برای مرگ آدما ناراحت نمیشم،برای مرگ آدمیت گریه میکنم!
خیلی طولانی شد،اما حرفای من هنوز مونده اگه بخوام همه رو بنویسم خیلی زیاد میشه،اگه بخوام بنویسم که پیکرش چه طور تشییع شد و اونایی که صورتش رو دیدن قسم میخوردن،به قدری زیبا بود که باورشون نمیشد هادی باشه و بهش غبطه میخوردن و اگه بخوام بنویسم غیره و غیره و غیره،خیلی طولانی میشه،پس سه نقطه!
حالا که هادی رفت،آدما موندن و شرمندگی شون،برادراش موندن و عذاب وجدان شدیدشون به خاطر اون همه بدرفتاری،من موندم و شرمندگی که اگر چه هیچ وقت برخورد بدی باهاش نداشتم اما وقتی مرد،در جواب سماجتای خیلیا که میپرسیدن واسه چی سنگکوب کرد و ... و ... میگفتم که دیوونه بود!
ما موندیم و جهل و نادانی مون....
راستی هادی حاجتش رو گرفت،روز اربعین امام حسین بردش پیش خودش.اربعین مرد،شب جمعه سومش بود، 28صفر هم هفتمش!
یه جا نوشته بود:
بر مزارم بنویسید که عاشق بودم
از جهانی به خدا رانده و فارغ بودم
ننویسید به نام و نشان این همه ام
بنویسید که غلام پسر فاطمه بودم